حالت و چگونگی بی همت. عدم توکل و کوشش. کاهلی، بی ثباتی. (ناظم الاطباء) ، بی هوسی، نامردی، بی غیرتی. (ناظم الاطباء) : گفتم بی همتی باشد که طالب از اینجا به ترمذ رود. (انیس الطالبین ص 175)
حالت و چگونگی بی همت. عدم توکل و کوشش. کاهلی، بی ثباتی. (ناظم الاطباء) ، بی هوسی، نامردی، بی غیرتی. (ناظم الاطباء) : گفتم بی همتی باشد که طالب از اینجا به ترمذ رود. (انیس الطالبین ص 175)
سلامت. (یادداشت مؤلف). بی نقصی، نهایت عمیق که آواز به تک آن نرسد یا آواز از تک آن برنیاید و گاهی عمق غیر چاه را نیز خواسته اند. (جهانگیری). سخت دورتک که آواز بدان نتواند رسید. بس دور که آواز نرسد. سخت عمیق. سخت پهناور. سخت پرآب. (یادداشت مؤلف) ، که فریاد بدان نرسد. دور از صدارس. مجازاً، مرتفع. بلند. سخت رفیع. عظیم. شامخ. (یادداشت مؤلف). بسیار بلند. (جهانگیری). - کوه یا کوهساری بی فریاد، دور از صدارس. مرتفع. سخت بلند: ضعیف گشته در این کوهسار بی فریاد غریب مانده بر این آسمان بی پهنا. مسعودسعد. بر سر کوههای بی فریاد شد جوانی من هبا و هدر. مسعودسعد. ، بطور تعمیم، هر چیز منیع و نادسترس یا آوازنارس را بی فریاد و بی فغان و غیره گفته اند. (جهانگیری) ، ظالم. جافی. جائر. (یادداشت مؤلف) : روزگاریست سخت بی فریاد کس گرفتار روزگار مباد. مسعودسعد. ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو. سنایی. در محنت این زمانۀ بی فریاد دور از تو چنانم که بداندیش تو باد. وطواط
سلامت. (یادداشت مؤلف). بی نقصی، نهایت عمیق که آواز به تک آن نرسد یا آواز از تک آن برنیاید و گاهی عمق غیر چاه را نیز خواسته اند. (جهانگیری). سخت دورتک که آواز بدان نتواند رسید. بس دور که آواز نرسد. سخت عمیق. سخت پهناور. سخت پرآب. (یادداشت مؤلف) ، که فریاد بدان نرسد. دور از صدارس. مجازاً، مرتفع. بلند. سخت رفیع. عظیم. شامخ. (یادداشت مؤلف). بسیار بلند. (جهانگیری). - کوه یا کوهساری بی فریاد، دور از صدارس. مرتفع. سخت بلند: ضعیف گشته در این کوهسار بی فریاد غریب مانده بر این آسمان بی پهنا. مسعودسعد. بر سر کوههای بی فریاد شد جوانی من هبا و هدر. مسعودسعد. ، بطور تعمیم، هر چیز منیع و نادسترس یا آوازنارس را بی فریاد و بی فغان و غیره گفته اند. (جهانگیری) ، ظالم. جافی. جائر. (یادداشت مؤلف) : روزگاریست سخت بی فریاد کس گرفتار روزگار مباد. مسعودسعد. ای بسا در حقۀ جان غیورانت که هست نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو. سنایی. در محنت این زمانۀ بی فریاد دور از تو چنانم که بداندیش تو باد. وطواط
حالت و کیفیت بی غیرت. بی ناموسی. بی شرفی. بی حیایی. بی دردی. بی عاری. که رشگن نبود بر ناموس خود. رکاکت. بی رگی: لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی. نظامی. رجوع به غیرت و بی غیرت شود
حالت و کیفیت بی غیرت. بی ناموسی. بی شرفی. بی حیایی. بی دردی. بی عاری. که رشگن نبود بر ناموس خود. رکاکت. بی رگی: لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی. نظامی. رجوع به غیرت و بی غیرت شود